حیاط کوچکمان حوض داشت، ایوان داشت
|
حیاط کوچکمان حوض داشت، ایوان داشت *بهار بود و تو بودی و عشق* جریان داشت بهار بود و تو بودی و کوچه ای نمناک چقدر چتر تو یادش بخیر، باران داشت |
|
حیاط کوچکمان حوض داشت، ایوان داشت *بهار بود و تو بودی و عشق* جریان داشت بهار بود و تو بودی و کوچه ای نمناک چقدر چتر تو یادش بخیر، باران داشت حیاط کوچکمان … |
|
حیاط کوچکمان حوض داشت، ایوان داشت *بهار بود و تو بودی و عشق* جریان داشت بهار بود و تو بودی و … این شعر را ۵ شاعر ۶ بار خوانده اند. |
|
چقدر چتر تو باران داشت شاعر بهروز جلیلوند حیاط کوچکمان حوض داشت، ایوان داشت *بهار بود و تو بودی و عشق* جریان داشت بهار بود و تو بودی و … |
|
در وسط حیاط بزرگ آن حوض کاشی کاری آبی وجود دارد که هر بیننده ای را در بدو ورود … خانه عبور می کرد تا به صحن ایوان یا حیاط برسد و در این مدت میزبان فرصت داشت … |
|
حیاط مرکزی همراه با ایوان در هر سمت، ویژگی بود که از گذشتههای دور در معماری … هر حیاط معمولاً یک حوض و چند باغچه دارد که بسته به شرایط مختلف محلی نظیر آب و هوا و … |
|
… حیاطی ایرانی به شکل مدرن در حیاط آپارتمان ها و یا خانه های ویلایی داشت؟ … حوض کوچک در کنار راه پله ایی که سطح حیاط را به ایوان متصل می کند … |
|
درست رو به روی ایوان حوض بزرگ مستطیل که دور تا دورش را گلدان های شمعدانی و حسنی یوسف. پرکرده بودند. … اتاق سمت چپ یک پنجره داشت رو به همان حیاط. ورودی . |
|
یاد آن حوض چهار گوش حیاطمان بخیر که تابستان ها مادرم آنرا پر از آب میکرد و من در آن … آه یاد آن انجیر های سفید مرداد ماه که مادرم صبح ها از درخت حیاط برای صبحا نه ی مان می … یاد اتاق کوچکم بخیر که ایوان کوچکی داشت که من همیشه در آنجا بازی میکردم یادم … |
|
مادر حیاط را آب پاشیده بود و کنار حوض زیر سایه درخت خرمالو برای ستاره و سارا فرش کوچکی پهن … داشت از پله پائین می آمد که در باز شد و علی رضا عرق ریزان وارد حیاط شد. … مادر سرآسیمه لب ایوان آمد و با دیدن همسرش نگران پله ها را دو تا یکی پائین آمد. … مادر در حالی که خواهر کوچکشان را روی دست تکان می داد با نگاهی مشکوک به ان دو گفت:. |
|
در وسط حیاط حوضی بود که درست راس خانه قرار داشت. … در هر ایوان از این خانه یک اتاق وجود داشت و اتاقی که بادگیر داشت در ضلع جنوبی خانه بود و یک اتاق به همراه یک مطبخ(آشپزخانه) در ضلع شمالی(زمستان نشین) … راهنما گفت اسم کوچکشان حسین است. |
|
قطره قطره قلب کوچکم … آنگاه عیسی طفلی را برپای داشت و گفت: هر آینه به شما میگویم تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک … و حوض حیاط، چقدر شبیه قانون سوم بود! |
|
رادیوی قرمز کوچک را گذاشت روی لبه حوض،زیر سایه درخت.lمادرش عصر دیروز گلیم های … باید برگشت و در ایوان ها و حیاط پر از تابستان و زمستان و بهارش، زندگی کرد و … دیواری که یادگارهای زیادی بر پاورقی خود،امضای حضور داشت که شاهد باشند و گواه آمدن … این روزها داستانهای تابستانی ام را که می خوانم دلتنگ رادیوی قرمز کوچکم در دوران … |
|
… سنتی ایرانی خانه های قدیمی ایرانی حس و حال و صمیمیتی داشت که هر کسی را به سر ذوق می آورد. … حوض کوچک در کنار راه پله ایی که سطح حیاط را به ایوان متصل می کند رنگ آبی زیبایی دارد … کتابخانه را با آپارتمان کوچکمان بیاوریم |
|
بعد پاهایش را لب ایوان آجرنمای قدیمی، دراز کرده بود. … بچه های شیخ حسین به همراه بچه های میهمان ها، حیاط خانه را، با سر و صدایشان، روی سرشان گذاشته … حالا شیخ حسین ایستاده بود و داشت برای ماهی های توی حوض کوچکشان، نان های تکه تکه شده می ریخت. |
|
با مژگان در حیاط خانه ای قدیمی که دیوارهای کاهگلی کوتاهی داشت، بودیم. هوا ابری بود. مژگان به پله های ایوان تکیه داده بود و من لب ِ تخت چوبی کهنه ی کنار حوض نشسته … |
|
انگار همین دیروز بود با تخت چوبی ایوان مقابل شاه نشین رو به روی حیاط لم میداد و در … در قسمت شرق زمین مشرف به حیاط امارتی بزرگتر از ساختمانهای دیگر قرار داشت که شاه … آیینه کاری و گچ بری آن، در سایه روشن نور خورشید ،بر سطح آب حوض میدرخشید. … زری،خواهر کوچکشان که یک سال از من بزرگتر بود ،آنقدر کنجکاو و تیزبین بود … |
|
… حیاط تقریبا کوچک خانه ی پدربزرگ به چشمم بزرگ می آمد و می توانستم ساعتها با قدمهای کوچکم از این طرف به آن طرف بدوم و سرگیجه نگیرم. … نشست روی لبه ی حوض و گریه کرد. … من می خندیدم اما هرکس که از حیاط رد می شد داشت زیر لب غر می زد. … گاهی یکی از دایی ها از اتاق بیرون می آمد و بدون کفش روی ایوان می دوید. |
|
در اندرونی از هشتی وارد یک ایوان کوچک یا به گفته امروزی ها پاگرد … از کنار این اتاقهای تو در تو، وارد حیاط بسیار وسیعی میشدیم که حوض بزرگ مستطیل شکل در وسط داشت و به … زیر اتاق اُرسی هم باز زیرزمین دیگری قرار داشت که در آن خُمرههای آرد و … خاله کوچکم، خانم آغا را که قبلاً در ده دیده بودم، آن جا در حیاط دیدم. |
|
حوض وسط حیاط که باغچه ای پر از گل های رنگارنگ آن را احاطه کرده بود. قفس بزرگ … سپس، درهای شیشه ای اتاق دلباز خاله کوچکم که به ایوان باز می شد. خاله ام هدیه ای … کانون الفت آن خانه، ریشه در عشق حاکم در آن اتاق داشت. هرگاه به خانه … |
|
حیاط و کوچه تاریک بود فقط نور آبی برف روشنایی مختصری داشت. تنم از سرما … خواهر کوچکم با گریه از خواب میپرید. خواب جن دیده … داداشم مثل مردها مینشست کنار حوض. شلنگ آب را … خواهرم داشت روی ایوان خانه گریه میکرد. موهایش را … |
|
حیاطی که بی شباهت به باغ نبود و همیشه به چیدن انار و بادام و گردو و انگورش دعوت میشدم! حوض بزرگ با کاشی های آبی رنگی که شب های تابستان غلت هندوانه رقص ماه را زیبایی … ایوان هایی که تنها با حضور فرزندانت نورانی میشد و تنها امیدت همین حضور شادی … از لابه لای صفحات قرآن به تمامی مهمان هایت تعارف میشد و برکت را به همراه داشت. |
|
كره خر! … چشمش كه به یك كداممان میافتاد شروع میكرد، به من یا مادرم یا خواهر كوچكم. … دو سه دفعه سنگ از دست اصغرآقا تو حیاط ما افتاده بود و صدای بابام را درآورده بود. |
|
در گوشهای از ایوان، آفتاب رنگ پریدهای میافتاد. من زیر همان مختصر آفتاب، … این حیاط بزرگ، حوض بزرگی هم در وسط داشت. زیر اتاق … پدرم روزی خدیجه خانم و برادر کوچکم آقا را با خودش به مسجدی برد تا او را صیغه برادرم کند. مادرم خدا … |
برچسبها:آبان ۱۳۹۰ - وقتی تو نیستی, آن مرد با اسب آمد!, بهروز جلیلوند - چقدر چتر تو باران داشت - شعر نو, پدربزرگ - ننه قد قد, پست های مربوط به حوض - کپی پیست کن, پیوند ها - دفترچه یادداشت, تو رفته بودی و باران به شیشه می کوبید - شعر بهروز جلیلوند, تیر ۱۳۸۵ - اواز خوشبختی, جشن فرخنده جلال آل احمد | آینه, حفر قبر برای جن مرده | خبرگزاری صبا, حیاط - ویکیپدیا دانشنامهٔ آزاد, حیاط بی حیات | مجله ادبی الفیا, خاطرات اقدس منوچهری (نوری ... - PARTOW Literature Art & ..., رمان پدر سالار - فصل اول, زمستان نشینی خاطرات - خراسان شمالی, سالی در غم هجرانت گذشت!!!, شعر نو – Telegram, صفحه رسمی شاعر بهروز جلیلوند در شعرناب - شعرناب, طراحی حیاط منزل به سبک خانه های سنتی ایرانی | چیدانه, عنوان: خاطرات اقدس منوچهری (نوری علا) / بخش اول: دوران کودکی ..., فردا خوان ( غذا خوردن م) - آویشه - blogfa, مطالب کیف پلنگی (بــ .ش) - کاغذهای باطله, موزه خصوصی بشرویه - طنزنامه تاس کباب - blogfa